پیشواى دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده على (ع) با دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود.(1)
حسن بن على ع از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت.
پس از درگذشت پیامبر (ص) تقریبا سى سال در کنار پدرش امیر مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون .گشت
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهاى عمیق معنوى و رشتههاى برادرى دینى که در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تامین نیازمندیهاى محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارشهاى مؤکدى در این زمینه نمودهاند، بلکه هر کدام در عصر خود، نمونه برجستهاى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار مىرفتند.
پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمىکرد، جز آنکه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مىشد. گاه پیش از آنکه مستمندى اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف مىساخت و اجازه نمىداد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
«سیوطى» در تاریخ خود مىنویسد: «حسن بن على» داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.(2)
امام مجتبى (ع) گاهى مبالغ توجهى پول را، یکجا به مستمندان مىبخشید، به طورى که مایه شگفت واقع مىشد. نکته یک چنین بخشش چشمگیر این است که حضرت مجتبى (ع) با این کار براى همیشه شخص فقیر را بى نیاز مىساخت و او مىتوانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانهاى تشکیل بدهد و احیاناً سرمایهاى براى خود تهیه نماید. امام روا نمىدید مبلغ ناچیزى که خرج یک روز فقیر را بسختى تامین مىکند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز کند.
روزى عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او کمک مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسى راهنمایى کن که کمک بیشترى به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسین بن على (ع) و عبدالله جعفر، که در گوشهاى از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشستهاند برو و از آنها کمک بخواه.
وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبى (ع) فرمود: از دیگران کمک مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیهاى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بکلى عاجز گردد، یا بدهى کمر شکن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا کدام یک از اینها براى تو پیش آمده است؟ (3)
گفت: اتفاقا گرفتارى من یکى از همین سه چیز است. حضرت مجتبى (ع) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حسین بن على ع چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وى دادند.
فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى مىخواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یکى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.
عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکى و فضیلتند، نظیر آنها را کى توان یافت؟(4)
حسن بن على (ع) تمامى توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار مىگرفت و اموال فراوانى در راه خدا مىبخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بى نظیر ثبت کردهاند که در تاریخچه زندگانى هیچ کدام از بزرگان به چشم نمىخورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس و بى اعتنایى آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشتهاند:
«حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایى خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.»(5)
همت بلند و طبع عالى حضرت مجتبى ع اجازه نمىداد کسى از در خانه او ناامید برگردد و گاه که کمک مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندیهاى افراد کوشش مىفرمود و با تدابیر خاصى گره از مشکلات گرفتاران مىگشود. چنانکه روزى مرد فقیرى به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى ع پولى در دست نداشت و از طرف دیگر از اینکه فرد تهیدستى از در خانهاش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:
- آیا حاضرى تو را به کارى راهنمایى کنم که به مقصودت برسى؟
- چه کارى؟
- امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولى هنوز کسى به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه مىروى و با سخنانى که به تو یاد مىدهم، به وى تسلیت مىگویى، از این راه به هدف خود مىرسى.
- چگونه تسلیت بگویم؟
- وقتى نزد خلیفه رسیدى بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسک على قبرها و لا هتکها بجلوسها على قبرک.»
(حاصل مضمون آنکه: حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولى اگر خلیفه پیش از او از دنیا مىرفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر مىشد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود.)
مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد.
این جملههاى عاطفى در دوان خلیفه اثر عمیقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى کاست و دستور داد جایزهاى به وى بدهند.
آنگاه پرسید: این سخن از آن تو بود؟
گفت: نه، حسن بن على (ع) آن را به من آموخته است.
خلیفه گفت: راست مىگویى، او منبع سخنان فصیح و شیرین است.(6)
مهمترین و حساسترین بخش زندگانى امام مجتبى، که مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خردهگیرى دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بى اطلاع گردیده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاویه و کنارهگیرى اجبارى ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامى است.
گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى ع و حوادث آن روز، این سوالها را مطرح مىسازند که چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) شیعیان و پیران على با فرزندش حسن مجتبى (ع)بیعت نکرده بودند؟
آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (ع) انجام داد، امام حسن (ع) پیشتر انجام مىداد و در برابر معاویه قیام مىکرد، و آنگاه یا پیروز مىشد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل مىساخت؟
پیش از آنکه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است مقدمتاً سه نکته را یاد آورى کنیم:
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمىورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه مىجنگید و از یاران دلاور و شجاع على ع سبقت مىگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مىکرد.(7)
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمومنان (ع) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.(8)
او وقتى وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسى اشعرى» یکى از مهرههاى حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (ع) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیرى مىکرد، با این کار حسن بن على (ع) توانست بر رغم کار شکنیهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.(9)
نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (ع) و سرکوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(10)
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود که امیر مومنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن على (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (ص) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.(11)
امام حسن مجتبى ع هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمىداد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد مىکرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش مىساخت.
مناظرات و احتجاجهاى مهیج و کوبنده حضرت مجتبى (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.(12)
حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزههاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.(13)
پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدى»، یکى از سران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهى دور خود گرد آورده است.
معاویه، براى تثبیت موقعیت خود و براى آنکه وانمود کند که امام مجتبى (ع) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (ع) به پیام او پاسخ داد که: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى کردم) و این معنا موجب نمىشود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14)
در این جملات روح سلحشورى و حماسه موح مىزند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده مىفرماید: دست از سر تو برداشتم (فانى ترکتک لصلاح الامة).
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصى دستور مىدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده مىکنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن مىدید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (ص) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار مىرود(15)
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عدهاى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (ع) نیز، که از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با درو اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خردهگیرى گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (ص) تلقى شود.
اینک براى آنکه انگیزهها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخى بررسى کنیم:
اجمالا باید گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چارهاى ندید، به گونهاى که هر کس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مىگرفت، چارهاى جز قبول صلح نمىداشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى کشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ کدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مىدهیم:
از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى که ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جویانهاى بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتى که گزارش صف آرایى سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به کشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) که رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان کوته بین تمام شود؟
«یعقوبى»، مورخ معروف، مىنویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وى گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به کشور اسلامى از روم حرکت کرده است.
معاویه چون قدرت مقابله با چنین قواى بزرگى را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقى بپردازد.(16)
این سند تاریخى نشان مىدهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامى در معرض یک خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهاى امام حسن و معاویه در مىگرفت، کسى که پیروز مىشد، امپراتورى روم شرقى بود نه حسن بن على (ع) و نه معاویه!! ولى این خطر با تدبیر و دوراندیشى و گذشت امام بر طرف شد.
امام باقر (ع) به شخصى که بر صلح امام حسن ع خرده مىگرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمىکرد خطر بزرگى به دنبال داشت. (17)
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجهاى جز شکست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم مىخورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد.
جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهاى توام با تلفاتى که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهاى ارتش معاویه و نیروهاى امیر مومنان (ع) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیارى از یاران على ع یک نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگرى مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزى آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(18)مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون مىزدند، عافیتطلبى و خستگى ازجنگ را نشان مىدادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان- علیه السلام- را به جنگ صفین بکندى اجابتنمودند، نشانه همین خستگى بود.(19)
دکتر«طه حسین» پس از نقل ماجراى حکمیت و پیچیدهتر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مىنویسد: سپس(على) تصمیم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازکردد تا پس از جنگ، کارهاى خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على- علیه السلام- آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانههاى خود رفتید و به کارهاى خود سرگرم شدند و به قدرىدر کار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند که على- علیه السلام- را از خود نامید ساختند على(ع) پیوستهآنها را به جهاد مىخواند و در دعوت خویش اصرار مىورزید، لیکن نه مىشنیدند و نه مىپذیرند، تا آنجا کهروزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختید و کار به جایى رسید که قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیکن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه کسى علم جنگ را بهتر از من مىداند؟!.(20)
پس از شهادت امیرمنان(ع) که حسن بن على به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامى که امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى بکندى آماده شدند. هنگامى که خبر حرکت سپاه معاویه به سوى کوفه به امام مجتبى(ع) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبهاى آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکارى و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام(ع) با اطلاعى که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدى سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدرى اسفانگیز و تکان دهنده بود که یکى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(21)
این سند تاریخى نشان مىدهد که مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند. سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانیهاى عدهاى از یاران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم براى جنگ، امام(ع) با عده کمى کوفه را ترک گفت و محلى در نزدیکى کوفه بنام«نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدیترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.(22)
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مىشمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مىرسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتندو و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مىرفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(ع) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مىشدند.(23)
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمىشد به چنین سپاهى اعتماد کرد. استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(ع) مىنویسند: «عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى که امام حسن(ع) بسیج نمود، از گروههاى مختلفى تشکیل مىشد که عبارت بودند از: 1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(ع) 2- خوارج که از هر وسیلهاى براى جنگ با معاویه استفاده مىکردند(و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب عشیرگى و صرفاً به پیروى از رئیس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(24) بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(ع) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود.
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» یعنى آخرین نقطهاى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمىدارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مىجنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینهها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشودهاید.
وقتى که به جنگ صفین روانه مىشدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مىداشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مىدارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.
عدهاى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عدهاى دیگر کسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مىریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى کشتگان خود را مىخواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مىکنند!
معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین کنیم.
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیة، البقیة»: ما زندگى مىخواهیم، ما مىخواهیم زنده بمانیم! (25)
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام ع با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال مىرفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى مىرفت؟
اگر فرضا امام حسن (ع) و معاویه جاى خود را عوض مىکردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مىگرفت، آیا مىتوانست جز کارى که امام حسن (ع) کرد، بکند؟
آرى همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزدیک ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد که شرح آن را ذیلا مىخوانید.
برخى از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخ را تحریف نموده و ادعا کردهاند که امام حسن مجتبى (ع) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امیتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهایى با معاویه مىکرد، براى تامین و تضمین این امتیازات بود!
اسناد تاریخى زندهاى در دست است که نشان مىدهد این تهمتها کاملا بى اساس است و با حقایق تاریخى به هیچ وجه سازگار نمىباشد، زیرا اگر پیشواى دوم نمىخواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسیج نیرو کند؛ در صورتى که به اتفاق مورخان، امام مجتبى (ع) سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد، لیکن از یک سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (ع) و از سوى دیگر در اثر توطئههاى خائنانه معاویه، از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام (ع) پراکنده شدند، امام نیز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذیرفتن صلح شد.
بنابراین، کار امام حسن (ع) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشکر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.(26)
ذیلا نظر خوانندگان را به توضیحات بیشرتى در این زمینه جلب مىکنیم:
همانطور که قبلا گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند، بلکه مردمى متلوّن و بیوفا و غیر قابل اعتماد بودند که هر روز زیر پرچم گرد مىآمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مىخوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهاى طرفین، عدهاى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامهها نوشتند و تایید وحمایت خود را از حکومت وى ابراز نمودند و مخفیانه او را براى حرکت به سوى عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وى، امام حسن (ع) را تسلیم کنند .
معاویه نیز عین نامهها را براى امام مجتبى (ع) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ (27)
امام حسن (ع) پس از آنکه کوفه را به قصد جنگ با معاویه ترک گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلایه لشکر، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وى تعیین نمود تا اگر براى یکى از این سه نفر حادثهاى پیش آمد، بترتیب، دیگرى جایگزین وى گردد.(28)
حضرت مجتبى (ع) خط سیر پیشروى سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند جلوى پیشروى آنها را بگیرند و جریان را به امام (ع) گزارش دهند تابى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.(29)
«عبیدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حرکت داد و در محلى بنام «مسکن» با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولى نکشید به امام (ع) گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پیوسته است. (30)
پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرائط بحرانى، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامى امام (ع) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قیس بن سعد» که مردى شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمومنان بسیار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (ع) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهیجى کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولى قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگى کرد.(31)
معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازى در میان ارتش امام مجتبى (ع)، بوسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشکر امام مجتبى (ع) شایع مىکرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده، و در میان سپاه قیس نیز شایع مىساخت که حسن بن على (ع) با معاویه صلح کرده است!
کار به جایى رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (ع) فرستاد. این عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى (ع) ملاقات کردند، و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند بوسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (ع) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(32)
امام مجتبى (ع) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بین راه یکى از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزى و ضعف شدید شد و به وسیله عدهاى از دوستان و پیران خاص خود، به مدائن منتقل گردید. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت. پیشواى دوم که نیروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.(33)
بنابراین اگر امام مجتبى (ع) تن به صلح در داد چارهاى جز این نداشت، چنانکه طبرى و عدهاى دیگر از مورخان مىنویسند: حسن بن على (ع) موقعى حاضر به صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وى را تنها گذاردند.(34)
امام مجتبى ع در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:
من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مىجنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مىشناسم و بارها آنها را امتحان کردهام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مىکنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(35)
پشواى دوم که از سستى و عدم همکارى یاران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبهاى ایراد فرمود و طى آن چنین گفت:
در شگفتم از مردمى که نه دین دارند و نه شرم و حیا. واى بر شما! معاویه به هیچ یک از وعدههایى که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصى خود را بهتر از امروز مىتوانم انجام بدهم، ولى اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.
به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد.
هم اکنون گویى به چشم خود مىبینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانى که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مىکردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمىکردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است....(36)
امام مجتبى که ماهیت پلید حکومت معاویه را بخوبى مىشناخت، روزى در مجلسى که معاویه حاضر بود، سخنانى ایراد کرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى که زمام امور مسلمانان در دست بنى امیه است، مسلمانان روى رفاه و آسایش نخواهند دید»(37).
و این، هشدارى بود به عراقیان که بر اثر سستى و به امید راحتى و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینکه در حکومت معاویه هرگز به امید و آرزوى خود دست نمىیابند.
پیشواى دوم، هنگامى که بر اثر شرائط نامساعدى که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمتآمیز تامین کند.
از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طورى که ورقه سفید امضا شدهاى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وى مىباشد.(38)-امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند.
گر چه متن پیمان صلح در کتب تاریخ، به طور کامل و بترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نمودهاند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده آن از کتب مختلف مىتوان صورت تقریباً کاملى از آن ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتى که امام در قرار داد قید نموده و براى تحقق آنها پافشارى مىکرد، مىتوان به تدبیر فوق العادهاى که حضرت در مقام مبارزه سیاسى براى گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پى برد.
اینک پیش از آنکه هر یک از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهیم، متن پیمان صلح را که در پنج ماده مىتوان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم:
ماده اول: حسن بن على (ع) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مىکند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (ص) رفتار کند.
ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على (ع) خواهد بود و اگر براى او حادثهاى پیش آید حسین بن على (ع) زمام امور مسلمانان را در دست مىگیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان (ع) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على (ع) جزبه نیکى یاد شود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى (ع) مصرف شود.
نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین که در رکاب امیر مومنان کشته شدند، تقسیم کند.(39)
ماده پنجم: معاویه تعهد مىکند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى که باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر کند احدى از آنها را به سبب فعالیتهاى گذشتهشان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینههاى گذشته آزار نکند.
علاوه بر این معاویه تمام یاران على (ع) را، در هر کجا که هستند، امان مىدهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیران على در امان باشند، و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند، و کوچکترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود، حق هر کس به وى برسد، و اموالى که از بیت المال در دست شیعیان على (ع) است از آنها پس گرفته نشود.
نیز نباید هیچ گونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على (ع) و برادرش حسین بن على (ع) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر (ص) بشود و نباید در هیچ نقطهاى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.
در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.(40)
بدین ترتیب پیشگویى پیامبر اسلام (ص)، در هنگامى که حسن بن على (ع) هنوز کودکى بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر (ص) روزى برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:
«این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(41)
بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى که اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظریات خود مىیابند، همواره سعى مىکنند در موارد دوراهى، جانبى را بگیرند که زیان کمترى دربر داشته باشد، و این یک اصل اساسى در محاسبات سیاسى و اجتماعى است.
امام مجتبى (ع) نیز بر اساس همین رویه معقول مىکوشید هدفهاى عالى خود را تا آنجا که مقدور است، به طور نسبى تامین نماید. از اینرو هنگامى که ناگزیر شد با معاویه کنار آید، طبق ماده اول با این شرط حکومت را به وى واگذار کرد که در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانین قرآن و روش پیامبر (ص) رفتار نماید.
بدیهى است نظر امام تنها رسیدن به قدرت و تشکیل حکومت اسلامى نبود، بلکه هدف اصلى، صیانت و نگهدارى قوانین اسلام در اجتماع و رهبرى جامعه بر اساس این قوانین بود و اگر این روش به وسیله معاویه اجرا مىشد، باز تا حدودى هدف اصلى تامین شده بود.
بعلاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاویه، حسن بن على (ع) مىتوانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگیرد، و با توجه به اینکه معاویه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود(42)و در آن ایام دوران پیرى را مىگذرانید و طبق شرائط عادى امید زیادى مىرفت که عمر وى چندان طول نکشد، روشن مىگردد که این شرط، روى محاسبات عادى تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود.
بقیه مواد پیمان نیز هر کدام حائز اهمیت بسیار بود، زیرا در شرائطى که امیر مومنان (ع) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با کمال بى پروایى مورد سب و شتم قرار مىگرفت و این کار به صورت یک بدعت ریشه دارى در آمده بود و شیعیان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پیامبر همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدید و شکنجه بودند، ارزش گرفتن چنین تعهدى از معاویه غیر قابل انکار بود.
پس از انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قواى خود وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طى سخنرانیهایى از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تایید شود تا جاى هیچ گونه شک و تردیدى در اجراى آن باقى نماند.
این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبهاى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پایبندى به شرائط صلح تاکیدى نکرد، بلکه باطعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:
«من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون مىدانم که اینها را نجام مىدهید، بلکه براى این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشید که هر شرط و پیمانى که با حسن بن على (ع) بستهام زیر پاهاى من است، و هیچ گونه ارزشى ندارد.»(43)
بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض کرد.
معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلى در روش خود به عمل نیاورد بلکه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیر مومنان (ع) را بیش از گذشته روج داد، عرصه زندگى را بر شیعیان و ویاران بزرگ و وفادار على (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عدهاى دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و کشتار و شکنجه و فشار در مورد پیروان على (ع) افزایش یافت به طورى که نوعاً شیعیان یا زندانى و یا متوارى شدند و یا دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر مىبردند.
معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على (ع) و پیران آن حضرت را زیر پا نهاد، بلکه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار نکرد.
«طبرى» در این باره مىنویسد:
«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال، متعلق به بیت المال ما و از آن ماست». (44) «ابن اثیر» مىنویسد:
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند و این کار را به دستور معاویه انجام دادند».(45)
مردمى که به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروى از روساى خود و تحت تاثیر تبلیغات و وعدههاى فریبنده عمال معاویه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردندکه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگى به وعدههاى معاویه و پیروى کورکورانه از روساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتکب شدهاند؟! و این ممکن نبود مگر آنکه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را مىدیدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلى حکومت اموى آشنا شده و به فشارها، محرومیتها، تعقیبهایى مداوم، و خفقانهایى که حکومت اموى به عمل مىآورد، پى ببرند.
در حقیقت، آنچه لازم بود امام حسن(ع) و یاران صمیمى او در آن برهه حساس از تاریخ انجام دهند، این بود که این واقعیتها را عریان و بى پرده بر همگان مکشوف سازند و در نتیحه عقول و افکار آنها را براى درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند.
بنابراین اگر امام مجتبى(ع) صلح کرد، نه براى این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالى کند، بلکه براى این بود که مبارزه را در سطح دیگرى شروع کند.
اتفاقاً حوادثى که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد. «طبرى» مىنویسد: «معاویه(پس از آتش بس) در «نخلیه» (نزدیکى کوفه) اردو زد. در این هنگام گروهى از خوارج بر ضد معاویه قیام کرده وارد شهر کوفه شدند. معاویه یک ستون نظامى از شامیان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شکست دادند. معاویه به اهل کوفه دستور داد خوارج را
سرکوب سازند، و تهدید کرد که اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»(46)
بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمومنان و حسن بن على(ع) نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و این نشان داد که در حکومت معاویه هرگز به صلح و آرامشى که آرزو مىکردند نخواهند رسید.
علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط کرد.
معاویه از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایاى آنها راقطع کرد.
«ابن ابى الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مىنویسد: شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند. بنى امیه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند،بریدند. هر کس که معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر(ص) بود، زندانى شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانهاش را ویران کردند.
شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید که اتهام به دوستى على(ع) از اتهام به کفر و بیدینى بدتر شمرده مىشد! و عواقب سختترى به دنبال داشت!
در اجراى این سیاست خشونتآمیز، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرمومنان(ع) شمرده مىشد.
معاویه«زیاد بن سمیه» را حاکم کوفه قرار داد و بعدها فرمانروایى بصره را نیز به وى محول کرد. زیاد که روزى در صف یاران على(ع) بود و همه آنها را بخوبى مىشناخت، پیدا کرده و کشت، تهدید کرد، دستها و پاهاى آنها را قطع کرد، نابینا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آویخت و از عراق پراکنده نمود، به طورى که احدى از شخصیتهاى معروف شیعه در عراق باقى نماند.
چنانکه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً کوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طورى که وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود رفت و آمد مىکردند و اسرار خود را با آنها در میان مىگذاشتند،چون از خدمتکار صاحبخانه مىترسیدند، مادام که از آنها سوگندهاى مؤکد نمىگرفتند که آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمىکردند!
معاویه طى بخشنامهاى به عمال و فرمانداران خو در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان على(ع) را نپذیرند!
وى طى بخشنامه دیگرى چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخصى، از دوستدادان على(ع) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقررى او را قطع نمایید»!
زیاد که بتناوب شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره حکومت مىکرد، «سمرة بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غیاب وى امور شهر را اداره کند. سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید. زیاد به وى گفت: آیا نمىترسى که در میان آنها یک نفر بیگناه را کشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانیز مىکشتم هرگز از چنین چیزى نمىترسیدم!
«ابو سوار عدوى» مىگوید: سمره در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند.
این حوادث وحشتناک، مردم عراق را سخت تکان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهیت اصلى حکومت اموى را تا حدى آشکار نمود.
در همان حال که روساى قبائل، از آثار و منافع پیمان صلح امام حسن(ع)بهرهمند مىشدند و از بذل و بخششهاى معاویه برخوردار مىگشتند، مردم عادى عراق کم کم به ماهیت اصلى حکومت بیدادگر و
خودکامه معاویه که پاى خود به سوى آن رفته و به دست خود آن را تثبیت کرده بودند،پى مىبردند. (47)
معاویه «مغیره بن شعبه» را بر کوفه حاکم ساخت و کار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و این شخص که پس از قتل عثمان آن شهر را ترک گفته بود، به بصره بازگشت. معاویه خود نیز به شام رفت و از دمشق به تدبیرکار دولت خویش پرداخت.
مردم عراق هر گاه به یادزندگانى در روزگار على(ع) مىافتادند، اندوهناک مىشدند و از آن سستى که در حمایت از على(ع) نشان داده بودند، اظهار پشیمانى مىنمودند و نیز از صلحى که میان ایشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشیمان بودند. آنان چون به یکدیگر مىرسیدند، همدیگر را سرزنش مىکردند و از یکدیگر مىپرسیدند که چه خواهد شد و چه باید کرد؟ هنوز چند سالى نگذشته بود که نمایندگان کوفه میان آن شهر و مدینه براى دیار حسبن بن على و گفتگو با او و شنیدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.(48)
بنابراین دوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادگى و تمرین تدریجى امت براى جنگ با حکومت فاسد اموى به شمار مىرفت تا روز موعود، روزى که جامغه اسلامى آمادگى قیام داشته باشد، فرا رسد.
روزى که امام حسن(ع) صلح کرد، هنوز اجتماع به آن پایه از درک و بینش نرسیده بود که هدف امام را تأمین کند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسیر زنجیرهاى آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهایى که روح شکست را در آنها تزریق کرده بود.
ازینرر و هدفى که امام حسن(ع) تعقیب مىکرد این بود که افکار عمومى رابراى قیام بر ضد حکومت اموى آماده کند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و ماهیت حکومت اموى پى ببرند، بویژه آنکه اشارتهایى که حضرت مجتبى(ع) به ستمگریها و جنایات حکومت اموى وزیر پا گذاشتن احکام اسلام مىنمود، افکار مردم را کاملاً بیدار مىکرد.(49)
کم کم این آمادگى قوت گرفت و شخصیتهاى بزرگ عراق متوحه حسین بن على(ع) شده از او خواستند که قیام کند.
ولى حسین بن على(ع) آنها را به پیروى از امام مجتبى(ع) توصیه مىکرد و مىفرمود: اوضاع فعلى براى قیام مساعد نیست و تا زمانى که معاویه زنده است،نهضت و قیام به ثمر نمىرسد.
پس از شهادت حضرت مجتبى(ع) که حسین بن على(ع) امامت را عهده دار بود، خبر جنایتهاى معاویه بلا فاصله در مدینه طنین مىافکند و محور بحث در اجتماعاتى مىگشت که حسین بن على(ع) با شرکت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامى تشکیل مىداد. براى نمونه، هنگامى که معاویه «حجر بن عدى» و همراهان او را کشت، عدهاى از بزرگان کوفه نزد حسین(ع) آمده جریان را به حضرت خبر دادند و پخش این خبر موجى از نفرت در همه افراد با ایمان برانگیخت.
این مطلب نشان مىدهد که در آن هنگام جنبش منظمى بر ضد حکومت اموى شکل مىگرفت که مبلغین و عوامل موثر آن، همان پیروان اندک و صمیمى امام حسن(ع) بودند که حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ کرده بود. هدف این گروه این بود که با تذکار جنایاتى که در سراسر دوران حکومت معاویه موج مىزد، روح قیام را در دلهاى مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد!(50)
بحثهاى پیشین، راز و رمز صلح امام مجتبى(ع) را روشن ساخت، ولى دراینجا، جاى یک سوال باقى است و آن این است که چرا امام حسن(ع) صلح کرد ولى امام حسین قیام نمود؟ اگر صلح، کار درستى بود، چرا امام حسین(ع) با یزید صلح نکرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن نجنگید؟
پاسخ این سوال را باید در اوضاع و شرائط متفاوت زمان این دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستجو کرد. ذیلاً به گوشه هایى از تفاوت شیوه معاویه و یزید اشاره مىکنیم:
معاویه در دوران زمامدارى خود، با نقشهها و سیاستهاى عوام فریبانه خود،همواره سعى مىکرد به حکومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از این که افکار عمومى، انحراف وى را از خط سیر صحیح سیاست اسلامى بفهمد، جلوگیرى مىکرد. گر چه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیر اسلامى تبدیل کرده بود، ولى با وجود اینها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مىکرد،مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مىنمود، پردهها را نمىدرید و در دربارش پارهاى از مقررات اسلامى ضراعات مىشد و نمىگذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او بخوبى درک مىکرد که چون به نام دین و خلافت اسلامى، بر مردم حکومت مىکند، نباید علناً مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین- همان دینى که وى به نام آن بر آنان فرمانروایى مىکرد- تلقى نمایند، بلکه همیشه به اعمال خودرنگ دینى مىداد تا با مقامى که داشت سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینى مقدور نبود، در خفا انجام مىداد.
بعلاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانهاى داشت و مشکلات را به شیوههاى مخصوصى حل مىکرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیرى آنها بود، و همین دو موضوع، پیروزى قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار مىداد زیرا در این شرائط افکار عمومى درباره قیام و انقلاب ضد اموى داورى صحیح نمىکرد. بنى امیه برانگیخته نمىشد، چون هنوز افکار عمومى به میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى(ع) را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار مىآوردند، تا قیام حق در برابر باطل!
شهادت در چنین شرائطى به پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمىکرد، بلکه افکار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مىگردید و حقیقت لوث مىشد.
چنانکه دیدیم، «فضاى سیاسى دوره معاویه فضاى صریحى نبود که یک مصلح بتواند از یک راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه، با هوشیارى، جهت خویش راپیدا کند، چنین نبود، بلکه جوى بود که هر مصلحى در آن جو مىبایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امکانات خود و چگونگى اطرافیان خود و شکل مواجهه دشمن- عکس العملى مناسب نشان دهد، تا بدین گونه «حقیقت مغلوب» را بر «غالب» پیروز گرداند. این، مشکل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثیرى که باید، نداشت. در واقع شهادت نیز مانند بسیارى از پدیدهها، زمینه مساعدى مىخواهد تا بتواند از صورت یک شهادت و اخلاص فردى در آید و شکل یک پدیده اجتماعى موثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم، حیات بیافریند.
قرائن تاریخى نشان مىدهند که اگر امام با سپاه سست عنصرى که دور او را گرفته بودند- و یادى از آنان گذشت که چه کردند- بر مىخاست و میان خود و معاویه شمشیر مىنهاد، او را به زودى به عنوان یک شهید قهرمان، نمىکشتند، بلکه او را اسیر مىکردند! معاویه مىخواست ننگى را که او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیر کردن یکى از بزرگان آل محمد(ص) جبران کند. پس امام در صورت شکست خوردن، به صورت شهیدى قهرمان- انسان که درعاشورا پیش آمد- کشته نمىشد، بلکه او به دست معاویه گرفتار مىشد و سرانجام به گونهاى نامعلوم تلف مىگشت، و این، یکى از زیانهاى بزرگ بود که در آن روز متوجه موضع حق مىشد.
اگر در جنگ با سپاه معاویه، سپاه امام مجتبى(ع) مغلوب مىشد، معاویه به سرزمینها و شهرهاى اسلام مىتاخت و تا مىتوانست مىکشت، و بویژه شهرهاى مکه و مدینه و کوفه و بصره و دیگر آبادیهایى که در قلمرو حکومت على بن ابى طالب و امام حسن قرار داشت. بدین گونه تعداد کشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمىماند و از حساب مىگذشت، این بود آن حفظ خونى که امام از آن یاد مىکرد.»(51)
شاید به همین دلایل - و نیز به دلیل صحه گذاشتن حسین بن على (ع) بر صلح امام حسن (ع) بود که - حسین بن على (ع) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حکومت معاویه یعنى تقریبا از سال 50 تا 60 هجرى قیام نکرد، بلکه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مىنمود و به آماده ساختن افکار عمومى اکتفا مىورزید، زیرا اگر در این زمان قیام مىکرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افکار عمومى چگونه انعکاس خواهد یافت؟
اما این مطلب در مورد یزید درست برعکس بود زیرا( چنانکه در زندگانى امام حسین (ع) گفتهایم) یزید نه تنها پختگى و تدبیر و سیاست پدر را نداشت، بلکه از رعایت ظواهر اسلام نیز که مىخواست به نام آن بر مردم حکومت کند، فرسنگها دور بود.
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور اندیشى و احتیاط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عیاش، و داراى فکر سطحى بود.
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوسهاو پایبند تمایلات افراطى بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ کند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردى دیندار و با ایمان معرفى کند بلکه در اثر خصلت بى پرواى و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا گذاشت و در راه رضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نکرد. او علناً شراب مىخورد و تظاهر به فساد و گناه مىکرد.
یزید از لحاظ سیاسى آن قدر ناپخته بود که ماهیت اصلى حکومت بنى امیه را که دشمنى آشتىناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیاى رژیم اشرافى آن زمان بود، کاملا به مردم نشان داد.
این پرده دریها و بى بند وباریهاى یزید براى همه ثابت کرده بود که وى بکلى فاقد شایستگى و لیاقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراین مزدوران حکومت بنى امیه نمىتوانستند قیام حسین (ع) را در افکار عمومى متهم و آلوده سازند، زیرا مردم به چشم خود، رفتار یزید را، که کوچکترین تناسبى با موازین دینى و تعالیم مذهبى نداشت، مىدیدند، و همین رفتار یزید در افکار عمومى، مجوز خوبى براى قیام جهت واژگون ساختن چنین حکومتى به شمار مىرفت. در چنین شرائطى مردم قیام حسین بن على (ع) را قیام فرزند پیامبر (ص) بر ضد حکومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مىکردند، نه اختلاف سیاسى و یا کشمکش بر سر تصاحب مقام و قدرت!
علت دیگر قیام حسین بن على (ع) را باید در بیدارى افکار عمومى و افزایش نفوذ دعوت شیعیان پس از صلح امام مجتبى ع جستجو کرد، زیرا جنبشى که پس از امضاى صلح، بر ضد حکومت اموى آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مىشد.
سیاست معاویه نیز، دانسته یا نادانسته، موجب گسترش و نیرومندى این جنبش گردید، زیرا معاویه که پس از شهادت امام مجتبى (ع) میدان عمل را تا حدودى بلامانع مىدید، بیش از پیش عرصه را بر مردم - خاصه شیعیان و پیروان امیر مومنان (ع) تنگ گرفت و از هیچ گونه ظلم و ستم فروگذار نکرد.
تجاوز مکرر معاویه به حقوق مسلمانان، حملات و شبیخونهاى پى در پى نظامیان خشن و ستم پیشه معاویه بر مناطق مختلف اسلامى، کشتن و آزار مردم بیگناه، نقض پیمان صلح و بیعت گرفتن براى ولیعهدى یزید- برخلاف مفاد صریح صلحنامه - و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى (ع) مسائلى بود که وجهه عمومى حکومت بنى امیه را بیش از پیش لکه دار ساخت و موقعیت آن را تضعیف کرد. این حوادث موجب همبستگى و فشردگى هر چه بیشتر صفوف شیعیان و تقویت جبهه ضد اموى شد و بتدریج زمینه نهضت و قیام حسینى را فراهم ساخت.
دکتر «طه حسین»، دانشمند و نویسنده معروف مصرى، پس از بیان سختگیریهاى معاویه نسبت به شیعیان پس از صلح، مىنویسد:
«در ده سال آخر حکومت معاویه، کار شیعیان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق کشور اسلامى و جنوب مناطق عربى فوق العاده انتشار یافت، به طورى که هنگام مرگ معاویه عده بسیارى از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاویه و محبت اهل بیت را جزئى از وظیفه دینى خود مىدانستند».(52)
بدین ترتیب، جامعه اسلامى به قدر کافى چهره حقیقى حکومت اموى را شناخت، و طعم تلخ شکنجه هاى آن را چشید، و از انواع ظلمها و تجاوزهاى این حکومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسکى که این حکومت در ابتداى زمامدارى معاویه بر چهره زده بود کنار رفته مردم با قیافه اصلى آن آشنا گشتند. و در نتیجه، با مرگ معاویه و رشد و آگاهى حامعه اسلامى، تمام عواملى که در زمان وى مانع تحقیق یک قیام پیروزمند بود، بر طرف شد و راه قیام بر ضد حکومت اموى کاملاً هموار گردید و در این هنگام بود که حسین بن على (ع) ضربت قاطع را بر پیکر حکومت فاسد بنى امیه وارد ساخت و آن قیام بزرگ و بىنظیر را پى ریزى نمود.
قیام حسین بن على (ع) تحول دامنه دارى در جامعه اسلامى به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افکار عمومى را بر ضد حکومت بنى امیه شوراند و منشأ پیدایش نهضتها و انقلابهاى پى در پى و بزرگى مانند: قیام توابین، نهضت بزرگ دیگر گردید، در حالى که اگر همین انقلاب در زمان حضرت مجتبى و به وسیله آن حضرت عملى مىگردید، فاقد چنین ثمراتى بود.
حسین بن على (ع) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زیرا حضرت مجتبى (ع) با کمال شهامت، خردهگیریهاى کوته فکران و عناصرافراطى را تحمل کرد و بتدریج زمینه انقلاب را فراهم ساخت و افکار عمومى را آماده نمود و آنگاه که زمینه کاملاً آماده شد، حسین بن على (ع) ابتکار عمل را در تهاجم به کانون فساد به دست گرفت.
گذشته از تفاوتهایى که دوره امام حسن (ع) با زمان امام حسین داشته است- و شرح آن گذشت-باید تفاوت اساسى میان یاران این دو امام را نیز در نظر گرفت.
در صفحات گذشته دیدیم که سپاه امام حسن (ع) با شنیدن یک شایعه، بهم ریختند و جمعى، سرا پرده امام حسن (ع) را غارت کردند و حتى فرش زیر پاى امام را ربودند!
دیدیم آنان که میخواستند در رکاب امام، با سپاه شام بجنگند و در این راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اکنون آنان را مقایسه کنید با یاران امام حسین که شب عاشورا مىگفتند:
«به خدا سوگند اگر بدانیم که کشته مىشویم، آنگاه ما را زنده مىکنند، سپس مىکشند و خاکسترمان را بر باد مىدهند، و این کار را هفتاد بار مىکنند، از تو جدا نخواهیم شد تا اینکه در راه تو جان بسپاریم. یک کشته شدن که بیش نیست، و آن شهادت است و کرامت جاوید و سعادت ابدى».
آرى با این گونه مردان، مىتوان، شورى در تاریخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنینى در گنبد افلاک در افکند به نام «عاشورا»، نه با کسانى که با آنان نه غلبه نصیب گردد، نه شهادت، بلکه آدمى را دست بسته تحویل دشمن دهند و آنچه بر جاى ماند، ذلت اسارت باشد و بس!
این بود که امام حسن فقط سنگر مبارزه را تغییر داد، به عبارت دیگر تغییر جاى داد نه تغییر جهت، مانند کسى که در وسیلهاى در حال حرکت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، این نماز گزاز با تغییر مرکوب،تغییر وضع و جاى مىدهد، نه تغییر جهت(روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از میدان عاشورا، چه از درون کوچهها و محلههاى کوفه و مسجد مدینه، چه از زندان بغداد و.
امام حسن(ع) ، معاویه را، بزرگترین مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاویه تجهیز سپاه و گاه از زاویه تدبیر قبول صلح. (53)
علامه مجاهد، مرحوم«سید شرف الدّین عاملى»، در مقدمهاى که بر کتاب پر ارج«صلح الحسن» تألیف دانشمند و محقق عالیقدر«شیخ راضى آل یاسین»نوشته، چنین مىنگارد:
«...مهمترین هدف امام حسن آن بود که پرده از چهره این طاغیان بر دارد و آنان را آن طور که بودند، بشناساند، تا از عملى شدن نقشه هایى که براى از بین برد رسالت جدش پیامبر کشیده بودند، جلوگیرى نماید، و این هدف امام، به طور کامل برآورده شد و ماسک از چهره کثیف امویان برافتاد و ماهیت پلید آنان آشکار گشت(و خدا را بر این نعمت سپاس).
از برکت این تدبیر امام حسن بود که برادرش سیدالشهدا آن انقلاب بزرگ را که روشنگر حقیقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد.
این دو برادر، دو رویه یک رسالت بودند که وظیفه و کار هریک، در جاى خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ایفاى رسالت و تحمل مشکلات، و نیز از نظر فداکارى و از خود گذشتگى، درست معادل و هموزن دیگرى بود.
حسن از بذل جان خود دریغ نداشت، و حسین در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چیزى که هست، حسن، جان خود رادر یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد؛ شهادتى که پیش از آنکه حسینى باشد. حسنى بود!
از نظر خردمندان صاحبنظر، واقعیت فداکارى در روز«ساباط» از روز«عاشورا» ریشه دارتر بود، زیرا امام حسن آن روز در صحنه فداکارى، نقش یک قهرمان شکیبا و پایدار را در چهره یک شکست خورده از پاى در آمده ایفا کرد.
از اینجاست که شهادت عاشورا درمرتبه اول حسنى بود و در مرتبه دوم حسینى، زیرا این حسن بود که در واقع شالوده نهضت عاشورا را ریخته و آن را به ثمر رساند.
گویى امام حسن و امام حسین (ع) (به منظور روشن کردن ماهیت ضد اسلامى حکومت اموى و بیدار کردن مردم از غفلت) بر سر یک برنامه متفقاً تصمیم گرفته بودند که هر یک نقشى ایفأ کنند، منتها نقش امام حسن نقش صبر وپایدارى حکیمانه باشد و نقش امام حسین (ع)، نقش انقلاب و قیام مردانه، تا از این دو نقش، یک تاکتیک کامل در راه هدف واحد، به وجود آید.
از اینجا بود که پس از واقعه ساباط و کربلا، مردم بیدار شدند و شروع کردند به فکر کردن در مسائل و حوادث، و پى به ماهیت پلید بنى امیه بردند.(54)
با توجه به این حقایق، مىتوان گفت که اگر حسین بن على (ع) در شرائط تاریخى برادرگرامى خود امام حسن قرار مىگرفت، همان کار را مىکرد که امام حسن (ع) کرد،و و اگر امام حسن (ع) در زمان حسین بن على، برنامه او را در پیش مىگرفت زیرا این دو امام بزرگ هر کدام با توجه به اوضاع و شرائط خاص زمان خود، رسالت تاریخى خویش را انجام دادند.
پیامبر اسلام (ص) با پیش بینى این حوادث و خرده گیریهاى، درباره این دو فرزند عالیقدر خود فرمود: «حسن و حسین دو پیشواى اسلامند، خواه صلح کنند و خواه نبرد و جهاد.»(55)
این بخش رابا مقاله یکى از نویسندگان که در یکى از مجلات تهران (56)زیر عنوان «صلح یاصلاح...؟» چاپ شده بود، به پایان مىرسانیم:
صلح حسن (ع) یا به عبارتى متارکه و آتش بس وى با معاویه را شاید بتوان یکى از دشوارترین مراحل سیر امامت در دنیاى اسلام نامید. این انقلابىترین نرمش تاریخ، و تحمل رنج طاقت فرساى آن، که هیچ کس جز پسر على (ع) آن هم توسط درک عالیترین درجات ایمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحثانگیز و سوال آفرین بوده است، و متاسفانه غرض و رزان به قلم غرض، و جاهلان به دیده جهل، این شگرد ایمانى را در پرده تحریف و ابهام پیچیدهاند.
امامان همگى، مظهر تقوى و روش هستند، تقوى در همگى شان مشترک، و روش در تمامى شان متفاوت است.
روش على (ع) در دو مرحله: سکوت و خروش: راهگشاى امت مىگردد. شیوه حسن (ع) در مرحله اول روش پدر، و راه حسین (ع) در مرحله دوم آن شکل مىگیرد. على (ع) بى سکوت، خروش و شهادتى هشدار دهنده و حیاتبخش نمىداشت، فریاد و جانفشانى حسین (ع) نیز بدون صلح برادر، این چنین در تاریخ به ثبت نمىرسید.
آنان که حسن (ع) را بع عافیت اندیشى متهم کردهاند، و آنان هم که تحت تاثیر شور و احساس، آرزو کردهاند که «اى کاش او نیز شهادت را بر مىگزید و از ساباط (نام مکان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابى و تاریخ ساز حسن (ع)، و به عبارتى دیگر روز عاشوراى حسن (ع) عاشوراى دیگر، و از کوفه، کربالاى دیگر مىساخت، هر دو در اشتباهند.
چه بسا تحمل شهادت براى حسن آسانتر بود، اما او نیز مانند سایر امامان باید تنها به فکر نجات اسلام و مسلمین، و برگزیدن موثرترین شیوه و مستى مبارزه، مىبود. با کمى تفحص مىیابیم که در دوران حسن هیچ روش دیگرى جز صلح، آن هم به هدف ماندن براى پر پیامتر رفتن، و زنده بودن براى بهتر مردن، به کار نمىآمد. اگر حسن در آن تنهایى و بى یاورى، مانند برادر قیام مسلحانه مىکرد و شهید مىشد، امامت تداوم نمىیافت.
شاید اگر او هم مانند برادر حتى هفتاد و دو یار صدیق و جانباز مىداشت، به آن خروش دست مىزد، اما وقتى دشمن آن گونه اطراف او را از یاور تهى مىکند که حتى همسرش را براى مسموم کردنش، تحت فرمان مىگیرد و امراى سپاهش را براى «کت بسته» تحویل دادن او به معاویه، به معامله وا مىدارد، و در نهایت، فرمانده سپاهى را که براى قیام باید از او کمک بگیرد، بر علیهاش به طغیان مىکشاند، چه راهى جز صلح پیش پایش مىماند؟
به تنها کسى که مىتوانست اعتماد کند، همان حسینى بود که فرداى پر پیام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بى انصافى است اگر اذعان نکنیم که شهادت کربلا پیش از آنکه حسینى باشد، حسنى است و چهره حسن را در روزى که در صحنه فداکارى با نقشى از یک قهرمان نستوه و پایدار، و در چهره مظلومانه یک از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحمیل، تحمل مىکند، با بیدارى ننگریم.
بى تردید، اگر معاهده حسن با معاویه نبود و محک آزمودن در شکستن مفاد آن، به وسیله همین صلح به مردم داده نمىشد، قیام حسین نیز به وقوع نمىپیوست. اگر شرط حسن با معاویه که او را از تعیین جانشین محروم مىساخت برقرار نمىشد، تا معاویه آن را با انتصاب یزید بشکند، نه حسین دستاویز مشهودى براى قیام مىداشت، و نه پیروانش دلیل واضح براى استدلال...(57)
امت آن روز، خود وقتى بر مسیر دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افکند، جاهلیت زشت و پلید امویان را بوضوح احساس مىکرد. دید که حسن مسالمت را پذیرفت، ولى باز معاویه به هیچ یک از پنج شرط توافق پایبند نبوده و میثاقها را شکست. نه در دوران حکومت، بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر خدا، عمل کرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و یا صاحب واقعى آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به على را موقوف کرد و تقدس منبر را از این بدعت ننگین مصون داشت؛ نه خراج تعهد کرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و یاران على را از آسیب حملات ناجوانمردانهاش برکنار داشت... و سرانجام نیز حسن رامسموم کرد.
به برکت قیام حسن، و قیام فریادگونه حسین، نقطههاى پوشیده، عریان شدند و فکرهاى نهان، عیان گشتند. این بغض اسلام بود که در حسن نهفت و نهفت...، و در حسین به فریاد شکست، و شالوده امامت بود که خون جگر حسن نطفه بست، و در خون پیکر حسین به بلوغ رسید.<>
حسن، بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى که در جنگها، یکه تازیش حیرتها مىآفرید، و خلفى که در مکتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا که رسالت را در میدان امامت، تنها در صلح، ممکن دید، چه بزرگوارانه و پرشکیب، آن را پذیرفت، که تحمل کرد. این، زیبایى روش حسن بود نه کیفیتى دیگر، که سکوت و صلح را تنها بر لبه شمشیرش نشاند، و راههاى دیگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبههاى کوبنده و کلام توفندهاش سکوت شمشیر را بکمال جبران کردند، و مستعدترین زمینه را براى قیام خونین برادر فراهم ساختند تا بدانجا که معاویه از سخن گفتنش مىهراسید و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته کلام را از این صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّى الامکان به وى اجازه صحبت در مجامع را ندهند.
او بزرگترین قدم اصلاحى را برداشت، و در هنگامهاى که فتنه و سلاح، حاکم بود، درهاى مکتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحى که جز به صلاح نمىاندیشد، نام را به رضاى خدا فروخت. او صلح را در ابتداى راه برنگزید، بلکه در انتهاى آن، و پس از شکست در همه جبهههاى جهاد، گردن نهاد جهاد دردناک او در وسیعترین میدآنهاو گستردهترین ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشکر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنهها و نیرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنیروى اصلاح و ارشاد کمک گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحى تحمیلى.
با نظرى حتى اجمالى بر جهادهاى این مظلوم خاموش، هر اعتراضى اعتذار مىشود و هر ایرادى ستایش./p>